هزاره؛ قبیلههای گمشده (بخش سوم) هزاره در دورهی مزاری و پسامزاری
یعقوب یسنا
در بحث «از رفع بردگی تا پرسش هویت» به سخنی از ببرک کارمل استناد کردم که هزاره نباید مجاهد شود، زیرا حکومت دموکراتیک خلق برای هزاره خوب است. شاید خواننده بگوید از یکسو سخن کارمل را تایید میکند، از سوی دیگر، کارنامهی یک مجاهد (مزاری) را مهم میداند. باید توضیح داده شود اینکه حکومت دموکراتیک خلق بنابه مرامیکه داشت پیش نرفت بلکه دچار مصادرههای حکومتداری تکقومی شد. حفیظالله تصفیهی قومی و حزبی را شروع کرد. طاهر بدخشی که از نخستین سیاستمدارانی مخالف قدرت تکقومی در افغانستان بود، توسط حکومت دموکراتیک خلق کشته شد. روسها وارد افغانستان شدند، ببرک کارمل به قدرت رسید. جلو تصفیهحساب قومی و… امین گرفته شد.
اما پس از به قدرت رسیدن داکتر نجیب، طرح تکقومی شدن قدرت دو باره از سر گرفته شد. این رونق تکقومی شدن قدرت باعث شد که مترضان به قدرت تکقومی به مجاهدان بپیوندند و صف مجاهدان فربه شود. آخرین بار جنرال دوستم که از افسران حکومت نجیب بود به مجاهدان پیوست. جنرال دوستم دلیل پیوستن خود به مجاهدان را برخورد قومی نجیب میداند. طالبان سقوط کرده بود، با تعدادی از دوستان اوزبیک به دیدن جنرال دوستم رفتیم. کسی از جنرال دوستم پرسید که چرا مخالف حکومت نجیب شدی. جنرال دوستم گفتم از سرکوب جنگ جنوبی آمده بودم، خیلی مورد توجهِ داکتر نجیب قرار گرفتم. دکتر نجیب با چند خارجی ملاقات داشت، من در کنار داکتر نجیب نشسته بودم. خارجی از نجیب پرسید که در افغانستان کدام قومها وجود دارد. داکتر نجیب گفت که بیشتر از نود و پنج در صد یک قوم است، دو یا سه فیصد تاجیک است و دیگر اقوام زیر یک فیصد قرار دارند. این سخن داکتر نجیب به من که در دفاع از حکومت نجیب میرزمیدم خیلی سنگین تمام شد.
بنابراین جنگ مجاهدان و جنگهای داخلی برای اشتباه حکومتداری دموکراتیک خلق به وجود آمد. اینکه در این بحث به کارنامهی مزاری پرداخته میشود، سخن از دوره و واقعیت تاریخی متفاوت از حکومت دموکراتیک خلق است. دورهی مجاهدان و جنگهای داخلی، دورهی زورآزماییهای قومی بود، زیرا حکومتهای تکقومی معضل اجتماعی و قومی را در حکومتداری و دولتداری بنابه واقعیت ساختار قومی جامعهی افغانستان حل نکردند، تا اینکه اقوام وادار شدند با شمشیر به تثبیت جایگاه سیاسی و سهم خود در قدرت افغانستان بپردازند. اگر فردی در این دوره مانند مزاری نمیبود، ممکن جامعهی هزاره از نظر قومی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی آسیبهای زیاد میدید.
تاریخ سیاسی هزارهها پس از مزاری به دو بخش تقسیم میشود: تاریخ هزاره پیش از مزاری و تاریخ سیاسی هزاره بعد از مزاری. درست است که هزارهها پیش از مزاری نیز فعالیت میکردند اما این فعالیتها پراگنده بودند که چندان جریانساز نشدند و نتوانستند داعیهی هزارهبودن را بهعنوان حق اجتماعی و سیاسی در نظام سیاسی افغانستان مطرح کنند. این مزاری بود که با برنامهای منظم و فراگیرِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آرمانی، داعیهی حق اجتماعی و سیاسی هزاره را در معادلات تاریخ اجتماعی و سیاسی افغانستان به صورت جدی مطرح کرد.
مزاری همزمان دو داعیه را مطرح کرد: نخست داعیهی هویت قومی را در مناسبات داخلی هزاره، وَ دوم داعیهی هویت سیاسی قوم هزاره را در نظام سیاسی افغانستان مطرح کرد. مطرح کردن داعیه هویت قومی در مناسبات داخلی هزاره به این معنا استکه مردم هزاره بنابه سرکوب تاریخی، هویت قومی خود را از دست داده بودند، بیشتر در اعتبارهای مذهبی بنام شیعه، اسماعیلیه و سنی بهسر میبردند؛ زیرا هزاره بهعنوان هویت رسما سرکوب و مورد نفرت و تمسخر واقع میشد. مزاری درک کرد که نخست، باید هویت قومی هزارهها را مطرح کند تا با اعتبار و رسمیت هویت قومی، هویت سیاسی هزارهها نیز مطرح شود و رسمیت پیدا کند.
مزاری با آنکه آخوند بود اما بنابه واقعیت اجتماعی و سیاسی افغانستان دریافت که اعتبار معادلات سیاسی و اجتماعی در افغانستان بر اصالت قومی گذاشته شده است. بنابراین با حفظ احترام به مذاهب، خود را نه داعیهدار شیعه بلکه داعیهدار هزاره اعلام کرد، زیرا دریافت که جبر و ستم تاریخی بر هزاره، ستم قومی است نه مذهبی؛ در ضمن پی برد که هویت هزاره را فقط بر اساس تبار میتوان احیا کرد. بنابه این درک، اعلام کرد تا هزارهبودن ننگ باشد، مبارزه ما دوام دارد. اینکه «هزارهبودن چرا ننگ باشد؟» برای هزارهها پیام داشت. پیام این بود: «هزارهها جدایی از اینکه چه مذهبی دارند، به دور هویت هزارهبودن جمع شوند، زیرا هزارهها برای هزارهبودن ستم دیدهاند.» واقعا این پیام در تاریخ معاصر هزاره، پیامی بود تازه و مهم که میتوانست هزارهها را دورهم جمع کند و به هزاره هویت و سرنوشت سیاسی ببخشد.
از نظر مزاری شریک شدن هزاره در قدرت به این معنا نبود که چند چوکی را بنابه معاملهای یا رکاب زدن برای منفعت دیگران و استخدام شدن برای تحقق منفعت دیگران به دست آورد. منظور مزاری از شریک شدن هزاره در قدرت، تثبیت تاریخی موقعیت هزاره در تصمیمگیری شکلگیری قدرت سیاسی بود نه در داد وگرفت چند چوکی برای هزاره آنهم با این تصور اشتباه که «به هزاره ریاست یا وزارت دادیم!». برای همین بود که مزاری در برابر گوینده این سخن «به هزاره وزارت دادهایم» گفته بود شما کیستید که به هزاره وزارت بدهید، ما در پی این استیم که حقوق سیاسی و اجتماعی هزاره در نظام سیاسی افغانستان تثبیت و مشخص شود، ما از کسی چوکی طلب نداریم و کسی را در این مقام و جایگاه نمیبینیم که به هزاره چوکی بدهد؛ باید جایگاه سیاسی هزاره تثبیت شود و ذهنیت سیاسی و اجتماعی اشتباه و غلط حاکمیت نسبت به هزاره تغییر کند.
مزاری در سیاستگذاری داخلی هزاره به این نظر نبود که محور در هزارهبودن یا قدرت سیاسی هزاره، شیعهبودن باشد و اصالت بر این باشد که هزاره اصلی شیعه است و هزارههای دیگر دور محوری جمع شوند که شیعهگری در آن اصل باشد و بهنوعی هزارهبودن به شیعهبودن تقلیل داده شود. از نظر مزاری این برداشت اشتباه بود، نیاز به آگاهیدهی داشت تا معیار قومیت از مذهب جدا شود و محور اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و قدرت سیاسی استوار بر هزارهبودن باشد. بنابه همین برداشت بود که مزاری در پاسخ به این پرسش خبرنگاری «مبارزه شما تا چه وقت ادامه خواهد داشت؟» گفته بود تا هزاره کرمعلی و تاله و برفک (که اهل سنت استند) هزارهبودن برای شان ننگ تلقی نشود و با افتخار بگویند هزاره استیم، مبارزه سیاسی و فرهنگی ما ادامه دارد.
باید تاکید کنم، دنبال منجیگرایی و ارتجاع نیستم که بگویم رهبری از جهان مردگان یا از گذشته سر برآورد و موعودی فرا برسد همه ما را رستگار کند؛ این نظر درست که نیست، حتا چنین فکری اعتماد بهنفس را از انسان و جامعه میگیرد، انسان و جامعه دچار نوستالژیای ارتجاعی و گذشتهگرایی میشود که فقط چشم به گذشته دارد. مزاری در زمان، مناسبات و شرایط تاریخی خود اهمیت داشته؛ واقعیتی است تاریخمند که فراتر از شرایط تاریخی خود نمیتواند موجب رهبری و مدیریت امور جامعه هزاره شود.
بنابراین آنچهکه دربارهی مزاری گفته میشود، بیشتر بهعنوان مبنا درنظر است، به این معنا مواردیکه مزاری مطرح کرد و تاریخ هزاره با آن موارد هویت و اعتبار سیاسی یافت؛ آن موارد و طرح مزاری چقدر تحقق پیدا کرد؟ چقدر دچار انحراف شد؟ چقدر مورد سو استفاده قرار گرفت؟ یا اینکه طرح مزاری برای جامعه هزاره چه در مناسبات سیاسی کشور و چه در مناسبات داخلی هزاره، دیگر اهمیت ندارد و به تاریخ پیوسته است، زیرا ما در مناسبات و شرایطی قرار داریم که در مناسبات کنونی آن طرح کارایی و معنامندی اجتماعی و سیاسی ندارد.
دورهی مزاری در جنگ داخلی گذشت؛ طرح مزاری در عرصهی ملی و در عرصهی مناسبات داخلی هزاره پس از «بُن» وارد مرحله سیاسی شد و جنبهی سیاسی پیدا کرد که باید این طرح در هر دو عرصه عملی میشد و تحقق مییافت تا هویت سرکوبشدهی قومی هزاره فراتر از مناسبات مذهبی احیا و نوسازی میشد و حق اجتماعی و سیاسی هزاره در مناسبات سیاسی در سطح ملی تثبیت، مشخص و نهادینه میشد. بنابراین طرح مزاری در هر دو عرصه، هنوز اهمیت و کارایی دارد؛ جامعهی ما از این مرحله عبور نکرده است و از نظر مناسبات تاریخی، سیاسی و فرهنگی در شرایطی است که پرداختن به هویت قومی هزاره و تثبیت حق سیاسی و اجتماعی هزاره در شکلگیری قدرت سیاسی و در حکومتداری نیاز است.
پس از مزاری کسانیکه از آدرس مزاری وارد عرصه شدند، خلیلی، محقق، مدبر و دانش بودند/استند. اگر مورد اعتماد جامعه هزاره قرار گرفتهاند یا به نمایندگی از جامعه هزاره در گوشهای از نظام سیاسی بودند/استند برای این است که مرام مزاری را که هنوز آرزو جامعه هزاره است، تحقق میبخشند! این افراد در ظاهر، هر سال موقع سالروز شهادت مزاری به مردم میگویند ما بنابه آدرس مزاری نزد جامعه هزاره اعتبار داریم و به نمایندگی از جامعه هزاره در حکومت استیم تا مرام مزاری و جامعه هزاره را تحقق ببخشیم. اما بیاییم به دور از مهر و کین توجه کنیم که این افراد با استفاده از آدرس مزاری و به نمایندگی از جامعه هزاره در نوسازی هویت قومی هزاره در مناسبات داخلی هزارهها و در تثبیت حق سیاسی و اجتماعی هزاره در مناسبات سیاسی کشور و حکومتداری چه کار کردهاند؟!
من به این افراد هیچگونه مهر و کینی ندارم؛ اینکه به خود اجازه میدهم تا درباره این افراد نظر بدهم، حق هزاره بودنم است، زیرا این افراد سالها است از آدرس مزاری و به نمایندگی از جامعه هزاره با داعیه تحقق هویت قومی هزاره و تثبیت حق سیاسی و اجتماعی هزاره در حکومتداری و نظام، چوکیهای را اشغال کردهاند که بنابه وجود افراد هزاره که من نیز عضوی آن استم، این چوکیها به این افراد رسیده است، در غیر آن نه شایستهسالاریی درکار است و نه دموکراسیای، زیرا سرنوشت حکومتداری در افغانستان روشن است که استوار بر سهمیهبندی قومی است.
به این اساس این افراد چقدر سعی کردهاند که هویت قومی هزارهها احیا شود تا با احیای هویت قومی هزارهها بتوان حق اجتماعی و سیاسی هزارهها را در سطح ملی و مناسبات سیاسی و حکومتداری تثبیت کرد. اگر دقت کنیم این افراد در تحقق هر دو هدف ناکام چهکه بیتوجه بودهاند، اصلا تحقق این دو هدف نیت و قصد شان نبوده است. درست است که سهمیهبندی قومی حکومت در قدرت، سهمیهبندی نادرست است، زیرا در این سهمیهبندی دوازده فیصد هزاره، شصت فیصد پشتون، هژده فیصد تاجیک، شش فیصد اوزبیک و… درنظر گرفته شده است که این سهمیهبندی بنابه آمار جمعیت قومی از اساس نادرست است؛ با اینهم اینها حتا نتوانست همین سهمیهبندی دوازده فیصد را در حکومت اعمال کنند و در اعمال این فیصدی هزاره درنظر باشد نه هزارهی شیعه و خانواده و خویش و دور دسترخوان این افراد.
این افراد از هر دو هدف جامعهی هزاره سو استفاده کردهاند؛ ظاهرا شعار شان این دو هدف بوده اما در عملکرد از این دو هدف سو استفاده کردهاند و خلاف این دو هدف اقدام کردهاند. برای تحقق هدف نخست که انسجام هزارهها برای احیای هویت قومی هزاره باشد، از نظر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هیچ اقدامی نکردهاند؛ همه حرف شان به هزارههای غیر شیعه این بوده است که بیایید برای منفعت ما برقصید تا ما بدانیم که شما هزاره استید. برداشت اینها در گام نخست از هزاره و منفعت قومی هزاره این است که منفعت هزاره مساوی به منفعت خانوادگی شان است و در گام دوم که مورد فشار قرار گرفتند منفعت هزاره را منفعت شیعه تلقی کردهاند و محور هزارهبودن را هزارهی شیعهبودن دانستهاند. هزارههای شیعه را گروگان گرفتهاند برای منفعت شخصی و خانوادگی شان و هزارههای سنی و اسماعیلیه را در محور هزارهی شیعهبودن به گروگان گرفتهاند. حضور شان در قدرت به اساس سهمیهبندی قومی است اما عدالت را برای هزارهها در این سهمیهبندی درنظر نگرفتهاند؛ بگذریم از اینکه هزاره سنی و اسماعیلیه را سهم داده باشند، در بین هزارهی شیعه نیز این سهم را عادلانه توزیع نکردهاند، فقط بین فرزندان و دامادها و یازنههای شان این سهم قومی هزاره را تقسیم کردهاند.
درحالیکه اصولا معامله برای چوکی با حاکمیت، ما (جامعه هزاره) را از هر دو هدف دور میکند، زیرا حاکمیت با دادن چند چوکی به اینگونه افراد، اینگونه افراد را برای منفعت تاریخی شان استخدام میکند تا بتواند توسط این افراد از تحقق تثبیت حق سیاسی و اجتماعی جامعهی هزاره جلوگیری کند.
اصل برای ما این است که هزارهها در هر مذهبی که استند باهم نزدیک شوند، تا بتوانند به هویت قومی شان دست پیدا کنند، بعد از دست یافتن به هویت قومی شان است که میتوانند در سطح ملی هویت سیاسی و اجتماعی شان را در حاکمیت سیاسی و قدرت تثبیت کنند. اما اکنون جامعه هزاره در تحقق این دو هدف بهصورت مستقیم با حاکمیت رو بهرو نیستند بلکه با استخدامشدگانِ هزاره از طرف حاکمیت رو بهرو استند. این استخدامشدگان منفعت شان را در همکاری با حاکمیت میدانند، زیرا درصورتیکه هزارهها بهم نزدیک شوند، هویت قومی هزاره شکل بگیرد؛ با شکلگیری هویت فراگیر قومی هزاره، خود بهخود هویت سیاسی هزاره در سطح ملی و در مناسبات سیاسی و حاکمیت تثبیت میشود که دیگر این افراد استخدامشده نمیتوانند با حاکمیت، تثبیت هویت سیاسی هزاره را در سطح ملی قمار بزنند.
اینکه جامعه هزاره برای تحقق هداف هویت قومی و سیاسی خود با این استخدامشدگان هزاره از جانب حاکمیت رو بهرو استند نیاز به استدلال ندارد؛ همه در جریان معاملهی این افراد با حاکمیت برای نقش بر آبکردن و دور زدن جنبش تبسم و جنبش روشنایی بودیم که چگونه رفتند برای سرکوب کردن جنبش تبسم و روشنایی در کنار حاکمیت ایستادند، مثل همیشه برای گرفتن چند کرسی معامله کردند. حکومت این چند کرسی را تا وقتی در اختیار این افراد قرار میدهد که تحت فشار قرار داشته باشد، بعد اینها را از کرسیها خلع میکند، زیرا حاکمیت از افراد استخدامشدهی هزاره بهعنوان نفس تازه و پلهی خیز برای تحقق اهداف بنیادیاش استفاده میکند.
بنابراین کار نسل معاصر هزاره برای تحقق هدف هویت قومی هزاره و برای تثبیت هویت سیاسی هزاره در سطح ملی دشوارتر و پیچیدهتر شده است که نیاز به برنامهریزی، مدیریت و هماهنگی بیشتر در مرحلههای کوتاهمدت و دراز مدت دارد، تا بتوانند این افراد استخدامشده را دور بزنند، مرام استاد مزاری و جامعه هزاره را از گروگان این افراد نجات بدهند؛ درصورتیکه نتوانیم منفعت این افراد را دور بزنیم، نمیتوانیم به هویت قومی و تثبیت هویت سیاسی جامعهی هزاره در سطح ملی دست یابیم. این افراد همچنان منفعت عمومی هزاره را برای منفعت شخصی و خانوادگی شان معامله میکنند و مرام و هداف هویتی و سیاسی جامعهی هزاره را به تعویق میاندازند.
فکر میکنم غیر از حضور این افراد استخدامشده، مغالطه منفعت هزاره و شیعه که ترکیب نامسما و ناجور هزاره شیعهی را ساخته است، گسستی در برابر تحقق هویت قومی هزارهها فراتر از مذهب است، زیرا برای تعدادی از هزارههای شیعه این احساس را ایجاد کرده است که بحث هزارهبودن و شیعهبودن نمیتواند ازهم جدا باشد، باید هزارهها به دور این محور «هزارهی شیعه» جمع شوند که این تصور و احساس از اساس اشتباه است، تا این تصور و احساس در جامعهی هزارهی شیعه غلبه داشته باشد، نمیتوان به تعریفی از منفعت عمومی قومی جامعهی هزاره دست یافت.
اکنون هزارهها از نظر ساختار بنیادی حاکمیت سیاسی در هیچ کجای قدرتِ حاکمیت سیاسی قرار ندارند. زیرا حضور چند هزاره در قدرت بیشتر فرمالیته، شکلی، نمایشی و تزیینی است که این حضور چند هزاره هیچ ضمانت اجرایی در ساختار حاکمیت سیاسی ندارد. هر موقعیکه حاکمیت بخواهد این هزارهها را میتواند از این کرسیها کنار بزند؛ حضور این افراد در این کرسیها مقطعی است تا حاکمیت مصلحت ببیند، این افراد در این کرسیها حضور خواهند داشت، هرگاه که حاکمیت مصلحت نبیند، این افراد را کنار میزند. ما نیاز به تثبیت حضور سیاسی خویش در حاکمیت سیاسی و ساختار قدرت سیاسی افغانستان داریم که این حضور ما در ساختار و زیربنای قدرت اعمال شود تا بتوانیم در چگونگی شکلگیری نظام سیاسی و در اعمال حاکمیت و قدرت سیاسی از تصمیمگیرندگان باشیم.
هنوز حاکمیت این بردباری را نسبت به ما ندارد که یک خط برق از مناطق هزارهنشین بگذرد؛ از آبهای مناطق هزاره برای بندهای آبگردان استفاده شود؛ و… این افراد استخدامشدهی حکومت، هیچ نقش تصمیمگیرنده ندارند که بتوانند، نظر شان را برای تحقق زیرساختهای انکشافی و توسعهای در مناطق هزارهنشین اعمال کنند؛ مناطق هزارهنشین از نظر توزیع منابع ملی و ایجاد زیرساختهای انکشافی و توسعهای هنوز در برنامهی تبیعض و تعصبِ سیستماتیکِ تاریخیِ سیاستگذاریِ حاکمیت قرار دارد که باید مناطق هزارهنشین در فقر قرار داشته باشد.
حضور در چوکیهای مقطعی که نقش تصمیمگیرنده نداشته باشد، بر سرنوشت سیاسی جامعهی هزاره تاثیری نخواهد داشت؛ از این حضور در چوکیهای مقطعی کرده بیرون از نظام باشیم بهتر است، زیرا میتوانیم با زبان دراز اعتراض کنیم و اعتراض ما در سطح جهان شنیده میشود. ما نیاز به تثبیت حق سیاسی خویش در تصمیمگیری حاکمیت و اعمال قدرت داریم تا این حق تثبیت نشود، به سرنوشت سیاسی در حکومتداری، نظام و قدرت سیاسی دست نمییابیم. بنابراین ما پس از بیست سال هنوز در جایی قرار داریم که مزاری هدف تعیین کرده بود: نخست داعیهی هویت قومی در مناسبات داخلی مردم هزاره، وَ دوم داعیهی هویت سیاسی قوم هزاره در نظام سیاسی افغانستان بود.