حضور در چوکیهای مقطعی که نقش تصمیمگیرنده نداشته باشد، بر سرنوشت سیاسی جامعهی هزاره تاثیری نخواهد داشت؛ از این حضور در چوکیهای مقطعی کرده بیرون از نظام باشیم بهتر است، زیرا میتوانیم با زبان دراز اعتراض کنیم و اعتراض ما در سطح جهان شنیده میشود. ما نیاز به تثبیت حق سیاسی خویش در تصمیمگیری حاکمیت و اعمال قدرت داریم تا این حق تثبیت نشود، به سرنوشت سیاسی در حکومتداری، نظام و قدرت سیاسی دست نمییابیم. بنابراین ما پس از بیست سال هنوز در جایی قرار داریم که مزاری هدف تعیین کرده بود: نخست داعیهی هویت قومی در مناسبات داخلی مردم هزاره، وَ دوم داعیهی هویت سیاسی قوم هزاره در نظام سیاسی افغانستان بود.
هزاره، قبیله های گمشده (بخش دوم)
کشتار مردم هزاره مستندسازی نشده است، اما در گزارشهای عمومی و تاریخی تا ۶۲ در صد مردم هزاره در این قتلعام کشته شدهاند. کسانیکه زنده ماندهاند، رسماً و بالفعل برده شدند یا به صورت بالقوه میتوانست به بردگی گرفته شوند، زیرا فرمان بردگی هزاره صادر شده بود. نه تنها مردم هزاره در داخل افغانستان به بردگی گرفته شدند «بلکه هزاران دختر و پسر هزاره به مردمان خارج از کشور از جمله به مردمان هند برتانوی فروخته شدند» (غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج۱: ۶۷۰). غبار تاکید میکند قتلعام هزاره توسط عبدالرحمان خان در تاریخ افغانستان بیپیشینه بود. میگوید تا هنوز زوایای تاریک این فاجعهی انسانی بررسی و روشن نشده است. اگر روزی گستردگی این فاجعه بررسی و روشن شود، جهان از خبر این فاجعه دچار وحشت خواهد شد.
هزاره، قبیله های گمشده (بخش اول)
برده، سزاوار هویت نیست. برده اگر هویتی دارد، نفرینشدگی است. اگر برده نفرینشده نباشد، برده نیست. طبق فرمان عبدالرحمان خان هزارهی زنده، هزارهی برده است. بنابراین معنای هزاره از نظر هویتی، معادل به بردگی شد. اینکه هزارهگفتن تا چند سال پیش دشنام و توهین معنا میداد، خاستگاهِ تاریخی دارد که خاستگاه تاریخی آن فرمانِ کشتار و بردگی هزارهها توسط عبدالرحمان خان است.