هزاره، قبیله های گمشده
یعقوب یسنا
بخش دوم
از رفع بردگی تا پرسش هویت
کشتار و به بردگی کشاندن مردم هزاره توسط عبدالرحمان خان در یک فرمان صادر شده است. طبق این فرمان، انسان هزاره برای هزارهبودن کشته میشد و به بردگی گرفته میشد. لشکر عبدالرحمان خان طبق این فرمان مردم هزاره را قتلعام کرد. در موقع قتلعام تعدادی به کوهها و به بیرون از کشور فرار کردند و تعدادی دیگر به بردگی گرفته شد. کسانیکه به برون از کشور فرار میکردند، معمولاً در مرزها کشته میشدند که بنابه اشارهی کاتب در سراجالتواریخ از ده تا انسان، شاید یک فرد میتوانست زنده از مرز بگذرد. هزارههای کویتهی پاکستان فراریهای زنده ماندهی آن قتلعام استند.
کشتار مردم هزاره مستندسازی نشده است، اما در گزارشهای عمومی و تاریخی تا ۶۲ در صد مردم هزاره در این قتلعام کشته شدهاند. کسانیکه زنده ماندهاند، رسماً و بالفعل برده شدند یا به صورت بالقوه میتوانست به بردگی گرفته شوند، زیرا فرمان بردگی هزاره صادر شده بود. نه تنها مردم هزاره در داخل افغانستان به بردگی گرفته شدند «بلکه هزاران دختر و پسر هزاره به مردمان خارج از کشور از جمله به مردمان هند برتانوی فروخته شدند» (غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج۱: ۶۷۰). غبار تاکید میکند قتلعام هزاره توسط عبدالرحمان خان در تاریخ افغانستان بیپیشینه بود. میگوید تا هنوز زوایای تاریک این فاجعهی انسانی بررسی و روشن نشده است. اگر روزی گستردگی این فاجعه بررسی و روشن شود، جهان از خبر این فاجعه دچار وحشت خواهد شد.
مردم هزاره پس از قتلعام، تقریباً چهل سال در دورهی امیر عبدالرحمان خان و در دورهی امیر حبیبالله خان پسرش، رسماً برده بودهاند. پادشاهی امان الله خان با آرمان نوگرایی و ارزشهای مدرن رویکار آمد. در مادهی ۳ و ۸ نظامنامهی دوره امانالله خان به برابری اتباع تاکید شده است. واقعیت این بود که در دورهی امانالله خان امکان نداشت افراد یک قوم رسماً برده باشد. نخست وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای جهان، به ویژه کشورهای منطقه تغییر کرده بود؛ دوم اینکه امانالله خان با آرمان و ادعای پیشرفت و برابری رویکار آمده بود. بنابراین ممکن نبود که مرام و هدف سیاسی یک دولت برابری و پیشرفت باشد اما افراد یک قوم در آن کشور، رسماً برده باشد.
بنابراین طبق مادهی ۳ و ۸ نظامنامهی دورهی امانی، بردگی مردم هزاره، رفع و لغو شد. مادهی ۳ و ۸ نظامنامهی امانی به حقوق عمومی اتباع میپردازد. این دو ماده مشخصاً برای حقوق مردم هزاره ارایه نشده است. این دو ماده به برابری اتباع تأکید دارد. مفاد این دو ماده شامل حال مردم هزاره به عنوان اتباع افغانستان نیز میشود.
امانالله خان میتوانست رسماً فرمان امیر عبدالرحمان خان، پدر بزرگش، را در بارهی مردم هزاره، تقبیح و ملغا اعلام کند اما این کار را نکرد. بنابراین حقانیت فرمان عبدالرحمان خان در بارهی قتلعام و بردگی مردم هزاره بهعنوان یک سند رسمی و دولتی هنوز اعتبار خود را دارد. زیرا تا این فرمان رسماً از طرف دولت افغانستان تقبیح و ملغا اعلام نشود، میتواند بهعنوان یک سند رسمی و دولتی اعتبار داشته باشد. مهم نیستکه این فرمان اکنون جنبهی اجرایی ندارد. اما در صورتیکه این فرمان رسماً تقبیح و ملغا نشود، میتواند بهعنوان یک سند رسمی و دولتی حقانیت خود را حفظ کند. یعنی اینکه کشتار و بردگی مردم هزاره توسط عبدالرحمان خان درست و برحق دانسته میشود. در صورتیکه دولت افغانستان رسماً این فرمان را تقبیح و ملغا اعلام نکند، به این معنا استکه درستی فرمان کشتار و بردگی مردم هزاره را توسط عبدالرحمان خان تأیید میکند و با عبدالرحمان خان همدلی نشان میدهد.
پس از اینکه در نظامنامهی دورهی امانی حقوق ملی و بشری اتباع افغانستان برابر دانسته شد؛ جنبهی اجرایی فرمان عبدالرحمان خان تعلیق شد. پس از تعلیق جنبهی اجرایی فرمان عبدالرحمان خان، مردم هزاره کم کم از هویت (کیستی) خود پرسیدند. پیش از تعلیق فرمان عبدالرحمان خان مشخص بود که هزاره برده است. برده هویت نداشت. هویت برده، هویت سلبی است. هویتی که بر او تحمیل شده و او این هویت تحمیلشده را درونی و ذهنی کرده است.
مردم هزاره در مدت چهل سال دچار هویت سلبی شده بود و این هویت را درونی کرده بودند که گویا هویت آنها ارزش و اعتبار ملی و بشری ندارد. بنابراین پس از رفع قانون بردگی، باید با هویت سلبی خویش مبارزه میکردند تا این هویت سلبی و منفی هزاره را به هویت مثبت و ارزشی تبدیل میکردند. تبدیل یک هویت سلبی به یک هویت مثبت نیاز به آگاهیبخشی و اطلاعرسانی دارد. با آگاهیبخشی و اطلاعرسانی باید شعور جمعی در بارهی یک هویت خلق کرد.
معنای هزاره و هویت هزاره به نفرین و دشنام تبدیل شده بود. نیاز به کار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی داشت و هنوز دارد تا هویت سلبی تحمیلشده به هویت قومی مثبت چه در مناسبات بینافرهنگی مردم هزاره و چه در مناسبات بینافرهنگی اقوام افغانستان تبدیل شود. اینکه هویت سلبی و نفرینشده از هویت هزاره زدوده شود و این هویت اعتبار فرهنگی خود را بهعنوان یک هویت قومی پیدا کند، نیم قرن زمان گرفتکه به یک گفتمان فرهنگی و قومی تبدیل شود. اما هنوز نیاز به کار فرهنگی و سیاسی دارد. به این معنا نیستکه از هزاره رفع تعصب، تبعیض و ستم صورت گرفته است؛ به این معنا استکه گفتمان قومی هزاره در بین مردم هزاره و در مناسبات سیاسی، قومی و فرهنگی کشور مطرح شده است.
اینکه بحث هویت قومی هزاره به گفتمان قومی-فرهنگی کنونی رسیده است، نتیجهی چند مرحله تلاش افراد جامعهی هزاره بوده است. من این تلاشها را به افراد تقلیل نمیدهم که بگویم فلان فرد بود که گفتمان قومی-فرهنگی مردم هزاره را به اینجا رساند. درست استکه افراد متشخصی در مرحلههای هویتخواهی وجود داشته اما مهم ارادهی مردم بوده استکه از این افراد حمایت کرده و با حمایت خویش جریان هویتخواهی را شکل بخشیدهاند. من مرحلههای شکلگیری شعور جمعی و گفتمان قومی-فرهنگی مردم هزاره شامل چهار مرحله میدانم:
۱- مرحلهی نخست (پرسش از کیستی): این مرحله از دورهی امان الله خان آغاز شد. از هزاره که رفع بردگی صورت گرفت؛ بنابراین مردم هزاره بعد از رفع هویت سلبی بردگی از خود پرسیدند که ما کیستیم و هزاره چه معنا دارد. آنگاه هزاره برده و نفرینشده معنا داشت. پرسش این بود که بعد از رفع بردگی چگونه میتوان با این هویت سلبی زندگی کرد. اگر معنای هزاره برده و نفرینشده است، ما اکنون برده نیستیم، پس چگونه میتوان از هویت سلبی جدا شد. پس در صورت جدایی از این هویت سلبی، نام هویت ما چیست و چه میتواند باشد؟
پاسخ به این پرسش دشوار است. نمیشد که گفت نه ما هزاره نیستیم بلکه فلان قوم و فلان قوم ایم. نتیجه این شد که مردم هزاره برای معنابخشی هویت قومی خود (هزاره) تلاش کنند. این معنابخشی به این معنا بود که معنا و مفهوم هزاره بد نیست، بلکه معنا و مفهوم سلبی و نفرینشده بر این هویت تحمیل شده است. بنابراین ما باید معنا و مفهوم سلبی و نفرین شده را از این هویت (هزاره) بزداییم تا هویت هزاره را بهعنوان یک هویت قومی مطرح کنیم؛ مثلیکه هویت قومی پشتون، تاجیک، اوزبیک و… مطرح است. این تلاش در فضای تعصب، تبعیض و ستم ادامه یافت.
مردم هزاره با وصف همه تبعیض و ستم به دادخواهی هویت قومی خود ادامه دادند. پس از رفع بردگی نیز انواع تبعیض و ستم رسمی تا دورهی خلق و پرچم از طرف دولت وجود داشتکه وضع مالیات گسترده یکی از تبعیض و ستمهای رسمی بر مردم هزاره بود. وضع و جمعآوری این مالیات توسط دولت فقط در بین مردم هزاره رواج داشت و از مردم هزاره گرفته میشد. وضع این مالیات و جمعآوری این مالیات باعث میشد که مردم هزاره در حد بخور و نمیر زنده بماند و بیشتر از آن را به دولت بدهند.
در واقع مردم هزاره در بخشی از طبیعت سخت و دشوار کشور تبعید بودند که وادار به کار شاقه شده بودند. حاصل این کار شاقه را نیز دولت میگرفت. اما مردم هزاره در چنین شرایطی به آگاهیبخشی قومی و شعور جمعی خود پرداختند که این آگاهیبخشی و شعور جمعی در محور زحمتکشی و کار شکل گرفت. یعنی کم کم معنای هویت هزاره زحمتکشی و کار شد.
هزاره قبلا برده و نفرینشده معنا میداد اما بنابه زحمتکشی و کار هزاره، معنای بردگی و نفرینشدگی به زحمتکشی و کار تبدیل شد. بنابراین معنای هزاره زحمت و کار شد. جایگاه هزاره در مناسبات کلی کشور، جایگاه کاریگری بود. هزاره در افغانستان فراتر از کاریگری، دیگر جایگاهی نداشت.
۲- مرحلهی دوم (پرسش سیاسی از جایگاه قومی هزاره): مردم هزاره از دورهی امانالله خان تا آخرهای دورهی ظاهر شاه توانستکه هویت سلبی تحمیلشده را از هویت خود، حداقل در مناسبات فرهنگی درون قومی خود بزداید و به این فکر برسند که هزاره هویت ما است و این هویت، معنای بد ندارد، بلکه معنای سلبی و نفرینشده بر این هویت تحمیل شده است. بنابراین پرسش جایگاه سیاسی مردم هزاره را در مناسبات سیاسی کشور مطرح کردند.
در دورهی حکومت خلق و پرچم بود که مردم هزاره نسبتاً وارد نظام شدند و در نظام سیاسی کشور نسبتاً جایگاه سیاسی پیدا کردند. برای نخستینبار هزاره وزیر کابینه شد. کشتمند صدراعظم شد.
جدا از تعصب و تبعیض ساختاری از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسیایکه در دولت و جامعهی افغانستان علیهِ مردم هزاره وجود داشت؛ دورهی خلق و پرچم را میتوان نسبت به پیشینهی تاریخی دولتهای افغانستان، دورهای نسبتاً گشوده و با مدارا به مردم هزاره دانست. در این دوره، جوانان هزاره به بورسهای تحصیلی خارج از کشور معرفی شدند.
ببرک کارمل گفته بود «دیگران مجاهد میشوند، موضع شان معلوم استکه حزب دموکراتیک خلق قدرت را از دست آنها گرفته است، اما هزاره چرا مجاهد میشود، درحالی که در این دوره برای حضور مردم هزاره در نظام فرصت فراهم شده است.» فکر میکنم این سخن کارمل دور از واقعیت نبود.
۳- مرحلهی سوم (تاریخ نگاری بهعنوان معرفت علمی در باره تاریخ و هویت قومی هزاره): در این مرحله، تعدادی از هزارهها و مؤرخان خارجی به تولید دانش در بارهی تاریخ مردم هزاره پرداختند. اسناد تاریخی نسبتاً خوبی در بارهی مردم هزاره و تاریخ مردم هزاره ارایه شد که برای معرفتشناسی تاریخی و قومی مردم هزاره مهم استند.
۴- مرحلهی چهارم (تثبیت هویت قومی و سیاسی مردم هزاره): این مرحله از جنگهای داخلی در افغانستان شروع میشود. جنگهای داخلی از نظر استبداد سیاسی و تاریخی، در حقیقت زورآزماییهای قومی بین اقوام پشتون، تاجیک، اوزبیک و هزارهی افغانستان بود.
عبدالعلی مزاری در این دوره به خوبی توانست جایگاه سیاسی و قومی مردم هزاره را در شکلگیری نظام سیاسی در افغانستان مطرح کند. به این معنا که اگر بخواهیم در افغانستان به یک نظام سیاسی فراگیر دست پیدا کنیم، باید در این نظام مشارکت سیاسی از نظر قومی مطرح باشد، در غیر آن هیچ یکی از اقوام افغانستان به تنهایی نخواهند توانست به نظام و قدرت سیاسی را در افغانستان تصرف کند. بنابراین میتوان تاریخ معاصر هزاره را به پیش از مزاری و به بعد از مزاری تقسیم کرد.
ادامه دارد….